loading...

کودکانه هایم تمامی ندارد

پیرزن چادرسیاه رنگ و رو رفته و خاک گرفته اش را جمع کرد و تند و تند، با لهجه‌‌‌ای غلیظ، از پنج یتیم گرسنه روزه داری که در خانه داشت حرف زد. هیچ وقت نمیشود قاطعان...

بازدید : 694
سه شنبه 15 ارديبهشت 1399 زمان : 3:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کودکانه هایم تمامی ندارد

پیرزن چادرسیاه رنگ و رو رفته و خاک گرفته اش را جمع کرد و تند و تند، با لهجه‌‌‌ای غلیظ، از پنج یتیم گرسنه روزه داری که در خانه داشت حرف زد.

هیچ وقت نمیشود قاطعانه راست و دروغ این حرفها را تشخیص داد. ولی من همیشه به حسم اعتماد میکنم. به حسم اعتماد کردم و تنها اسکناسی را که در کیفم داشتم، به او دادم.

کلی دعایم کرد: "اِلای گُشنِگی نکشی. اِلای یتیمی‌نبونی، اِلای بی پناه و افتاده نشی" و محور اصلی دعاهایش این بود: "اِلای مثلی من نشی. اِلای مثلی بِچام نشی."

کمی‌بعد شروع کرد در مورد فلان دکتر حرف بزند که چشم بسته روی پیری و ناتوانی و نداری او و چه کرده و چه گفته و چه خواسته است!

همه حرفهایش را متوجه نمیشدم، اما به خوبی میفهمیدم که ضمن گلایه از دکتر، بارها و بارها تکرار میکند که: "اِلای مثلم شه، اِلای بِچاش مثلی بِچام شن!"

میدانید؛ آدم باید خیلی رنج کشیده باشد که دعایش برای دیگران این باشد که مثل او و بچه‌هایش نشوند و نفرینش این که مثل او و بچه‌هایش شوند.

باید زندگی بی اندازه سختی داشته باشد که بگوید: "این دکتره فرزندی شیطون بود. شیطون زورِش از خدا بیشتره... شیطون خیلی زورش از خدا بیشتره. همیشه همین بوده"

کاش خدا زورش را به پیرزن نشان میداد!

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 27
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 2
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 148
  • بازدید کننده دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 308
  • بازدید ماه : 334
  • بازدید سال : 1881
  • بازدید کلی : 82316
  • کدهای اختصاصی